بسم الله الرحمن الرحیم
محقق و نویسنده:مهدی مسائلی
گاهی بعضی از روایات برای افرادی آن قدر مهم میشوند که تاب و تحمل نقد و بررسی آنها را از دست داده و جبهه ایمان و کفر را در قبول و ردّ این روایات قرار میدهند، همچنان که به کار بستن هر روش باطلی برای اثبات این روایات یک امر مقدس می دانند. یکی از این روایات داستان سر به محمل كوبيدن است. بارها شنيدهايم كه قمهزنان به این روایت تمسك نموده و بيخبر از همهجا ميگويند اگر قمهزني و سر شكافتن در عاشورا و عزاي حسين، علیهالسلام، جايز نيست پس چرا زينب، سلاماللهعليها، سرش را به چوب محمل كوفت و سر و صورتش را آغشته به خون كرد؟! مگر امامسجاد، علیهالسلام، همراه زينب نبود و اين اقدام عمه را نديد؟! آيا سكوت امام معصوم در اينجا نميتواند در تأييد و تقرير اين عمل باشد؟!
اگرچه استدلال به این روایت برای توجیه قمهزنی معمولا از ناحیه افراد عامی و ناآگاه به مباحث فقهی صورت میگیرد، ولی متأسفانه در سالهای اخیر بعضی روحانیون دل بسته به این مباحث به گونهای مطالب را پیرامون آن چینش میکنند که ارزش این روایت را تا حد خبر متواتر و یقینی الصدور بالا ببرند.
آنچه در ادامه این یادداشت میآید نقد و بررسی این روایت به دور از حواشی غیر علمی است که معمولا در راستای مجادله غیر احسن توسط این افراد به کار بسته میشود و به بعضی از آنها اشاره خواهد شد.
اما برای بررسی این روایت پیش از هرچیز باید به نقل کامل آن بپردازیم. در کتاب منتخب طریحی به طور مرسل و بدون سند از فردي به نام مسلم جَصّاص(گچکار) نقل شده است که میگوید:
ابن زياد مرا براى تعمير دارُ الاِماره به كوفه فرا خواند. در همان حال كه سرگرم گچكارى بودم متوجه شدم كه از اطراف كوفه فريادى بلند شد! به خادمى كه همراه ما بود رو كردم و گفتم: اين سر و صداها در كوفه براى چيست؟ گفت: هم اينك سر يك شورشى را كه بر يزيد خروج كرده بود آوردند. گفتم: اين شورشى چه كسى است؟ گفت: حسين بن على علیهالسلام!
گويد: من خادم را به حال خودش گذاشتم تا بيرون رفت، سپس آنقدر سيلى به صورت زدم كه ترسيدم مبادا چشمم را از دست بدهم. گچ دستانم را شستم و از پشت قصر پايين آمدم و به كناس رفتم. در همان حالى كه من ايستاده بودم و مردم انتظار رسيدن سرها و اسيران را مىكشيدند، ديدم كه چهل سر را بر روى چهل شتر آوردند. حرمِ [حسين علیهالسلام] و زنان و نيز فرزندان فاطمه سلام الله علیهم با آنها بودند و على بن الحسين علیهمالسلام بر شترى برهنه سوار بود. وى در حالى كه خون از رگهاى گردنش جارى بود مىگريست و مىگفت:
(اى امت بد، كوى و برزنتان سيراب مباد كه شما احترام جدّ ما را درباره ما رعايت نكرديد.
اگر در روز قيامت رسول خدا (ص)، ما را گرد آورد، شما چه خواهيد گفت.
ما را بر شتران بىجهاز سوار كرديد، گويى كه ما دين را ميان شما بر پا نداشتهايم.
اى بنى اميه چرا بر اين مصايب درنگ مىكنيد و دعوتگر ما را لبيك نمىگوييد؟
ما را به اسارت در آورديدهايد و اينك شادى مىكنيد و كف مىزنيد.
واى بر شما، مگر جدّ من رسول خدا (ص) نيست كه مردم را از گمراهى نجات داد و هدايت فرمود؟
اى واقعه طف براى من اندوه به ارث گذاشتى و خداوند پرده بدكاران را خواهد دريد؟)
مسلم جصاص میگويد: مردم كوفه به كودكان سوار بر مَحمِل، خرما، نان و گردو مىدادند. در اين حال ام كلثوم فرياد زد و گفت: اى مردم كوفه، صدقه بر ما حرام است؛ و آنها را از دست و دهان كودكان گرفت و بر زمين انداخت. در اين حال مردم بر مصايبشان گريه مىكردند.
سپس ام كلثوم سرش را از محمل بيرون آورد و گفت: ساكت باشيد اى اهل كوفه! مردان ما را مىكشيد و بر زنان ما گريه مىكنيد؟ خداوند در روز قيامت ميان ما و شما داورى خواهد كرد!
در همان حال كه او با مردم صحبت مىكرد، صداى گريه بلند شد و سرها را كه سر حسين (ع) پيشاپيش آنها بود آوردند. سرى بود نورانى چون ماه كه از همه مردم به پيامبر شبيهتر بود. رنگ خضاب محاسن سياهرنگش رفته بود و چهرهاش شبيه قرص ماه تابان بود. نيزه سر آن حضرت را به چپ و راست مىگرداند. در آن حال زينب نگاهى به سر برادر افكند و گونهاش را به جلوى مَحمِل كوبيد، به طورى كه ديديم خون از زير مقنعهاش جارى است. سپس با اشاره به آن سر شريف مىگفت:
(اى هلالى كه چون به قرص تبديل شدى. ناگهان گرفتى و غروب كردى،
اى ميوه دلم گمان نمىكردم كه چنين چيزى رقم خورده و مكتوب شده باشد،
برادرم با فاطمه خردسال سخن بگو كه نزديك است قلب او ذوب شود،
برادرم آن قلب مهربان تو را چه شده است كه سخت و سنگ شده است؟
برادرم، على را ببين كه اسير است و در ميان يتيمان جامهاش هم بر او سنگينى مىكند،
هنگامى كه تن او را با ضرب تازيانه مىآزارند، با خوارى و چشم گريان تو را صدا مىزند،
برادرم او را به خود بچسبان و نزديك كن و قلب وحشت زدهاش را آرام گردان.
چه قدر خوار است يتيم، آنگاه كه پدرش را صدا بزند و جوابى از او نشنود.) [1]
اما برای قضاوت صحیح پیرامون این روایت توجه به نکات زیر مهم به نظر میرسد:
سند و منبع این روایت
این روایت مُرسَل و بدون سند بوده و به عبارت ديگر سلسلة راويان آن در جايي ذكر نشده است و مشخص نیست چه کسانی آن را نقل کردهاند.
درباره منبع آن نیز باید گفت منابع اوّليه این روایت را نقل نکرده اند، بلکه اولین منبعی که آن را به صورت کامل آورده کتاب «المُنتخب في جَمْعِ المَراثي و الخُطَب» نوشته شيخ فخرالدين طُرَيْحي از علمای قرن یازدهم و استاد و همعصر علامة مجلسی است. البته این کتاب که بدان« المجالس الطریحیه و المجالس الفخریه» نیز میگویند، تاریخنگاری زندگی یا قیام امام حسین علیهالسلام نیست، بلکه جُنگی است شامل حدیث و شعر درباره آن حضرت، که به بسیاری از مطالب آن نمیتوان اطمینان کرد.
البته روایت مُسلم جَصّاص در كتاب نورالعين نیز آمده است[2]، ولی آنچه در کتاب نورالعین از این روایت گزارش شده در برگیرنده داستان سر به محمل کوبیدن نیست و به نظر میرسد این قسمت بعدها به آن اضافه شده است. هرچند کتاب نورالعین نیز کتابی بسيار ضعيف و غير قابل اعتماد بوده و انبوهی از روایات موهن و سخیف را در خویش جای داده است. افزون بر این نويسنده این كتاب نیز به درستی مشخص نیست؛ تنها به ابراهيم بن محمد نيشابوري اسفرايني نسبت داده که شخصي اشعري مذهب و شافعي مسلك است، و حتي اين انتساب هم مورد قبول كارشناسان كتاب نيست.[3]
از همین رو محدث متقي، صاحب مفاتيح الجنان؛ مرحوم شيخ عباس قمي(ره) در مورد اين خبر مينويسد:
مؤلف ميگويد كه ذكر مَحامل و هودج در غير خبر «مسلم جصّاص» نيست و اين خبر را اگرچه علامه مجلسي نقل فرموده، لكن مأخذ نقل آن منتخب طُرَيحي و كتاب نورالعين است كه حال هر دو كتاب براي اهل فن حديث مخفي نيست، و نسبت شكستن سر به جناب زينب، سلامالله عليها، و اشعار معروفه نيز بعيد است از آن مخدّره كه عقيله هاشميين و عالمه غير معلّمه و رضيعه نبوت و صاحب مقام رضا و تسليم است.[4]
عالم بزرگوار آيت الله حاج ميرزا محمد ارباب (متوفي 1328ﻫ ق) نيز در اينباره مينويسد:
...[از]كتب مقاتل نمايد كه حمل اهلبيت بر جهاز شتران بوده، و ذكر محامل از خصايص خبر مسلم جصّاص است در كتاب «نورالعين» كه كتابي است بياعتبار و مجهولالمؤلّف و شيخ طُريحي از آنجا حكايت كرده. و شكستن پيشاني حضرت زينب نيز از مشتملات اين خبر مجهول است، و اشعار مذكوره معروفه در اين خبر نيز از مقام فصاحت و بلاغت عقيلةالهاشميين بسيار دور است؛ چنانچه بر اهل بصيرت و خبرة فن مخفي نيست.[5]
با این همه مرحوم علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار در ابتدای ذکر این روایت بیان میکند:
«رَأَيْتُ فِي بَعْضِ الْكُتُبِ الْمُعْتَبَرَةِ رُوِيَ مُرْسَلًا عَنْ مُسْلِمٍ الْجَصَّاص[6]؛ در بعضی از کتب معتبره دیدم که به صورت مرسل و بدون سند از مسلم جصاص روایت کرده بود.»
بعضی با تمسک به این سخنِ علامه مجلسی خواستهاند به تقویت این روایت بپردازند و حتی آن را روایتی مُعتبر جلوه دهند! این درحالی است که اولاً علامة مجلسی در اینجا تصریح میکند که این روایت به صورت مرسل و بدون سند بوده و این موضوع برای بیاعتباری آن کافی است. ثانیاً این موضوع که علامة مجلسی از منبع خویش نامی نمیبرد، نه تنها بر اعتبار آن نمیافزاید، بلکه تشکیکهایی را دربارة اعتبار این منبع به وجود میآورد، زیرا با وجود اعتبار یک کتاب نزد علمای شیعه، دیگر جایی برای نام نبردن از آن وجود ندارد، و صرف نام بردن از این منبع برای توجه دادن مخاطبان به اعتبار آن کافی است، مثلاً گفته میشود: «در کاملالزیارات آمده است که...»، پس نام نبردن از کتاب منتخبِ طریحی و یا هرمنبعی دیگر در اینجا، نشان از مناقشات فراوان پیرامون این منبع دارد که آن را در نظر بسیاری از علما ضعیف قرار میداده است، ولی به هرحال علامة مجلسی به خاطر احترام به مؤلف آن، و یا ملاحظاتی که خود در نظر داشتهاند، آن را منبعی معتبر معرفی میکنند، پس با کمال احترام به جایگاه علمی علامة مجلسی، به نظر میرسد ایشان نیز از ضعف کتابهای کتاب طریحی آگاه بودهاند و از این رو بهتر دیدهاند که نام آن را در اینجا آشکار نسازند.
از همة اینها گذشته وجود یک روایت در کتابی معتبر به تنهایی دلیل بر اعتبار آن روایت نیست، زیرا روایات ضعیف و حتی مجعولی در کتابهای معتبر حدیثیِ متقدّمِ شیعه وجود دارد، که علمای شیعه به نقد و رد آنها پرداختهاند. پس اعتبار یک کتاب و یا نویسندة آن نمیتواند به همة روایت نقل شده در آن اعتبار ببخشد، خصوصاً در هنگامی این منبع از منابع و جوامعِ متأخرِ شیعه باشد.
پس به هرحال منبع روایت مسلم جصاص با خصوصیت سر به محمل کوبیدن آن، منحصر به کتاب منتخب طریحی است و همانگونه که بیان شد این کتاب منبعی ضعیف و موهن است. با این حال متأسفانه بعضی از مدافعان این روایت روش مغالطهگرانهی خاصی را به کار بسته و با ردیف نمودن انبوهی از کتب متأخری که هیچ کدام به عنوان منبع اصلی این روایت نیستند، در صدد کثرت بخشی به منابع آن هستند. مثلا در میان کتابها از کتاب مودة القربی اثر قندوزی حنفی نام برده میشود، در حالی که این کتاب متأخر از بحارالانوار بوده و متعلق به قرن سیزدهم است، حتی اصل داستان در این کتاب نیز به صورت گزیده و به صورت نقل به معنا آمده است، نه یک گزارش مستند روایی و یا تاریخی؛ و از این جهت هم ارزش چندانی ندارد.
متأسفانه در میان این کتابها، حتی کتابهایی دیده میشوند که در چند سال اخیر نگارش شدهاند و از جهت علمی نمی توانند به هیچ روایتی اعتبار دهند و فقط بیشتر برای شلوغ کردن بحث آورده شده اند!
مطلب مضحک اینکه وقتی دست بعضی از این افراد نسبت به اعتبار بخشی به منابع این گونه روایات خالی میماند این مطلب را عرضه می دارند که: «همه کتب قدیمه به دست ما نرسیده است و ممکن کتب معتبری بوده اند که این روایت در آنها نقل شده است.» اگرچه این استدلال آنقدر سست است که احتیاجی به پاسخگویی ندارد، ولی باید به این مطلب اشاره کرد که با چنین منبعتراشیِ متوهمانهای هر روایت دروغینی را میتوان توجیه کرد و منبعی معتبر برای آن ساخت. از این که بگذریم مدافعان و توجیه گران این روایت باید درصدد در مقام اثبات منبع برای این روایت باشند و تا هنگامی که منبعی معتبر درباره آن ارائه نشود، مشمول اصالت عدم نقل هستند.
نقد محتوای این روایت
همانگونه که بزرگان اهل فن بیان نمودهاند محتوای این روایت نیز بسیار بیاعتبار و ضعیف بوده و با گزارشها و روایات معتبر نیز همخوانی نداردکه نمونههایی از آن در ادامه بیان میشود:
1. ذكر مَحامِل و هُودَج تنها در این روایت آمده است و با بررسی روایات و گزارشهای دیگر به این نتیجه خواهیم رسید که در کاروان اسیران عاشورا اصلاً مَحامِل يا هُودَجي در كار نبوده است تا حضرت زينب، عليهاالسلام، سرش را به آن بكوبد.
توضیح بیشتر اینکه مَحمِل یا هُودَج که به آن کَجاوه نیز میگویند اتاقکی چوبی است که بر پشت شتر یا هر چارپای دیگری میبندند و یک یا دو نفر در آن نشسته و مسافرت میکنند. محمل میتواند یک اتاقک باشد و روی گرده چارپا قرار گیرد و یا دو قسمت داشته و در دو طرف گرده چارپا آویزان شود. معمولا در قدیم زنان و مردان مهم و صاحب مقام را سوار بر کجاوه میکردند و مردان بر پشت چارپا نشسته و سفر میکردند. مرحوم محدث قمي(ره) در این باره مینویسد:
مؤلف گويد: كه ذكر مَحامل و هُودَج در غير خبر مسلم جصّاص نيست،...و آنچه از مقاتل مُعتبره معلوم مىشود حمل ايشان بر شتران بوده كه جهاز ايشان پلاس و روپوش نداشته[است].[7]
جالب اینکه حتی در ابتدای این روایت نیز بیان شده که امام زین العابدین علی بن حسین- علیهماالسلام- را بر شتری برهنه و بیجهاز سوار نموده بودند و آن حضرت در اشعاری از این امر گلایه نیز نمودند. پس چگونه ممکن است یزیدیانی که تا به دین حد نسبت به اهلبیت پیامبر- علیهمالسلام- قساوت قلب داشتند، برای زنان آنها محامل و هودج فراهم کنند، با توجه به این نکته گذاشتن مَحامل و هُودَج بر روی شتران نشانة احترام اهلبیت پیامبر- علیهمالسلام- و تکریم آنها میباشد.
همچنانکه در نقلِ کتاب نورالعین از روایتِ مسلم جصاص- که البته خبری از داستان سر به محمل کوبیدن در این نقل نیست- آمده که زنان و کودکان اسیر عاشورا نیز بر روی شتران بیجهاز سوار نموده بودند، عبارت کتاب نورالعین چنین است:
«بعد قليل اقبلت الجمال عليها حريم الحسين والشهداء و هم بغير وطاء ولا غطاء[8]؛ [سرهای شهداء را در پشایش کاروان وارد کوفه نمودند] و بعد از مدتی حَرَمِ امام حسین و شهداء سوار بر شترانی که نه زيرانداز داشتند و نه سایهبان، وارد شدند.
این در حالی است که در قسمتی از روایتِ منتخب طریحی که داستان سر به محمل کوبیدن در آن وجود دارد، بیان شده که زنان و کودکان سوار بر محمل بودند، از همین رو به نظر میرسد کسانی بعدها با روتوش این روایت، داستان سر به محمل کوبیدن را به آن اضافه نمودهاند، متوجه تناقض این قسمت با فرازهای قبلیِ آن نبودهاند.[9]
با این حال بعضی از طرفداران این روایت برای فراهمکردن گزارشی در تأیید وجود محامل و هودج در کاروان اسیران، به وجود واژه اَقْتاب در این فراز از زیارتِ ناحیه متمسک شدهاند، که در آن آمده است: « وَ سُبِی أَهْلُک کالْعَبِیدِ، وَ صُفِّدُوا فِی الْحَدِیدِ، فَوْقَ أَقْتَابِ الْمَطِیاتِ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّ الْهَاجِرَاتِ[10]؛ اهلوعیالت چون بردِگان به اسیرى رفتند و درغُلوزنجیرآهنین برفراز شتران دربند شدند»
این عده برای اینکه این نقل را تأییدی برای خبر مسلم جصاص بهحساب آورند، اقتاب را به محامل و هودج معنا میکنند. درحالیکه «اقتاب» به معنای پالانی است که بر پشت شتر قرار میدهند؛ زیرا سوارشدن بر روی شتر بدون این پالان برای زنان و کودکان امکانپذیر نیست. در فرهنگهای لغت نیز در معنای اقتاب آمده است: «القَتَب للجَمَل کالإِکاف لغَیرِه[11]؛ قتب برای شتر مانند پالان برای دیگرحیوانات است» پس اقتاب معنایی متفاوت با محمل و هودج دارد و در آن اطاقکی چوبین وجود ندارد تا حضرت زینب علیهاالسلام سرشان را به جلوی آن بکوبد. این معنای قَتَب حتی از فراز زیارت ناحیه که به آن استدلال میشود نیز اقتباسپذیر است؛ زیرا اتفاقاً در ادامه این فراز زیارت ناحیه، کاروان اسرای عاشورا اینگونه وصف میشود: «تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّ الْهَاجِرَاتِ، یسَاقُونَ فِی الْبَرَارِی وَ الْفَلَوَاتِ؛ گرماى [آفتابِ] نیمروز چهرههاشان را مىسوزاند، درصحراها و بیابانها کشیده میشدند.» و این نشان از آن است که در این کاروان هودج و محملی وجود نداشته که برای آنها سایبان باشد.
متأسفانه در این میان بعضی تعصب بیشتری به خرج داده و با جستجوی لفظ محمل و محامل در همه روایات اهل بیت علیهمالسلام، هرکجا که از این تعبیر سخنی به میان آمده است آن را دلیلی بر وجود محمل در کاروان اسیران دانستهاند! مثلا بعضی به این موضوع استشهاد کرده اند که پس از آنکه امام حسین علیهالسلام در مدینه خبر غیبی شهادشان را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در خواب شنیدند،گريان از خواب برخاستند و نزد خاندان خود آمد و خواب خود را بیان کرده و با آنها وداع نمودند و خواهرانش را بر محمل سوار كردند.( فَانْتَبَهَ الْحُسَيْنُ ع مِنْ نَوْمِهِ بَاكِياً فَأَتَى أَهْلَ بَيْتِهِ فَأَخْبَرَهُمْ بِالرُّؤْيَا وَ وَدَّعَهُمْ وَ حَمَلَ أَخَوَاتِهِ عَلَى الْمَحَامِل)[12]
این عده توجه ندارند که موضوع بحث کاروان اسیران عاشورا است نه کاروان امام حسین علیه السلام که از مدینه حرکت نموده است و چنانچه که گذشت در گزارشهای معتبر تاریخی تصریح به عدم وجود محمل برای اسیران شده است. البته این عده با جستجوی فراوان در کتابهای تاریخی، نقلی را در یکی از آنها پیدا کردهاند که تعبیر محمل درباره کاروان اسیران به کار برده شده است؛ ولی باز به این موضوع توجه ندارند که تعبیر محمل به کار برده شده در این روایت نیز در واقع همان معنای پالانی را دارد که پیش از این با استفاده از کتاب های معتبر تاریخی به بیان آن پرداختیم؛ دقت در تمام تعابیر این نقل نیز گویای این موضوع است، زیرا در این نقل آمده است: «فسار القوم بحرم رسول الله صلّى الله عليه و سلّم من الكوفة إلى بلاد الشام على محامل بغير وطاء من بلد إلى بلد و من منزل إلى منزل كما تساق أسارى الترك و الديلم[13]؛ اهل بیت و حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله سوار بر محاملی که سایهبان نداشتند، از کوفه به شام آورده شدند، همانگونه که اسیران ترک و دیلم را میآوردند.»
متأسفانه این عده در ترجمه این گزارش تعابیر « بغير وطاء» و « كما تساق أسارى الترك و الديلم» را ترجمه نکرده و یا نمیآورند.
2.3. همانگونه که نقل شد اشعاری که در متن روایت به امام زین العابدین- علیهالسلام- و همچنین حضرت زینب- علیهاالسلام- نسبت داده شدهاند، از جهت فصاحت و بلاغت و وزن و قافیه، فوقالعاده ضعیف میباشند و نسبت دادن چنین اشعاری به آن بزرگواران جفایی بزرگ در حق ایشان است.
افزون بر این در یکی از مصرعهای شعر به منتسب حضرت زینب- علیهاالسلام- آمده است: «يا اخي فاطم الصغيرة كلمها»؛ «اي برادر با من حرف نميزني، نزن؛ لااقل با دختر صغيره خود فاطمه سخن بگو!» چگونه اين سخن ميتواند صحيح باشد، در حالي كه بنا به تصريح همة تاريخ نويسان و پژوهشگران اسلامي، فاطمه بنت الحسين، علیهماالسلام، كه فاطمة كبري هم خوانده ميشود، آن روز، زن بزرگ و شوهرداري بود كه با شوهرش حسن مُثنّي همراه پدرش از مدينه خارج شده بودند و شوهرش حسن بن حسن، علیهماالسلام، معروف به حسن مُثنّي در روز عاشورا پس از آنكه زخمهاي فراوان برداشته بود، از مرگ نجات يافت. و از دختر ديگري براي امام حسين، علیهالسلام، كه فاطمه نام داشته باشد و در كاروان اسراي كربلا باشد نام برده نشده است و آنكه در ميان روضهخوانان به نام فاطمه صغري معروف است، به قول خود روضهخوانان به علّت بيماري در مدينه مانده بود و در حماسة عاشورا شركت نداشت.
در بيت بعدي نيز، جعل كنندة خبر، امام حسين، علیهالسلام، را به سنگدلي و قساوت قلب متهم كرده است كه با تمسك به صنايع ادبي، مانند تجاهل عارف، هم نميشود آن را درست كرد!
4. مطالبی در ابتدای این حکایت بیان میشود که تردیدها را دربارة محتوای آن دوچندان میکند، زیرا ابتدای این روایت به گونهای گزارش میشود که گویا مسلم جَصّاص از واقعة عاشورا و شهادت امام حسین- علیهاالسلام- بیخبر بوده است و از شاگردش دربارة علّت هیاهویی که درکوفه به هنگام ورود کاروان اسیران به وجود آمده بود، سؤال میکند! آیا میتوان پذیرفت آن زمان کسی در کوفه حاضر بوده و از جریان شهادت امام حسین- علیهاالسلام- بی خبر باشد؟! افزون بر این، روایت به گونهای حکایت میشود که گویا مسلم جصّاص فردی محبِّ اهلبیت بوده و از دیدن کاروان اسیران عاشورا و سرهای شهداء بسیار متألم میشود، ولی با این حال، طبق همین گزارش، وی قبل از آن با خیال راحت در حال کار و خدمت برای عبدالله بن زیاد بوده است.
5. گزارش های معتبر تاریخی حاکی از آن هستند که عمر سعد، سر مقدّس امام حسین- علیهالسلام- را بىدرنگ پس از شهادت آن حضرت، همراه خَوْلي بن يزيد اَصْبَحي و حُمَيْد بن مُسْلِم اَزْدِي نزد عبيدالله بن زياد فرستاد.[14] چنانچه حکایتِ مشهور برده شدن سر مقدّس امام حسین- علیهالسلام- به خانة خَوْلى و وقایع مربوط به آن، نیز از فروعاتِ این واقعه هستند.[15] پس از آنجا که کاروان اسیران یک روز بعد از عاشورا یعنی روز یازدهم از کربلا به سمت کوفه حرکت نمودند، اصلاً هنگام ورود کاروان اسیران به کوفه سر مقدّس امام حسین- علیهالسلام- همراه آنها نبوده است. این درحالی است که بنابر نقل گزارش مسلم جصّاص سرهای شهداء همراه با کاروان اسیران وارد کوفه شده و در پیشاپیش آنها قرار داشت!
6. مطالب دیگری که اختصاص به این روایت دارد، این که در این روایت بیان شده که حضرت امکلثوم- علیهاالسلام- نمیگذاشت مردم كوفه به كودكان سوار بر مَحمِل، خرما، نان و گردو بدهند و با این استدلال که صدقه بر ما اهلبیت حرام است، آنها را از دست و دهان كودكان گرفته و بر زمين میانداخت. این حکایت تنها در این روایت آمده و البته به واسطة روضهخوانان میان مردم شهرت عظیم و فراوانی نیز یافته است، ولی با این حال با احکام فقهی شیعه مطابقت ندارد؛ زیرا اگرچه تردیدی در حرمت صدقة واجب بر اهل بيت-علیهمالسلام- و فرزندان آنها نیست، اما میان فقهای شیعه اختلافی وجود ندارد که دادن صدقه مستحبی به سادات و اهلبیت علیهمالسلام اشکالی ندارد. افزون بر همة اینها، در گزارشهای معتبر تاریخی دیگری آمده است که اهلبیت- علیهمالسلام- هدایای کوفیان را میپذیرفتند و از آنها استفاده میکردند.[16] اما این که بعضی از فقها در کتابهای فقهی متعرض این فراز روایت شده و به خاطر تعارضات آن با مباحث فقهی شیعه به تأویل آن پرداختهاند، متضمن صحت و اطمینان آنها به این روایت نیست بلکه این مباحث بنابر فرض صدور مطرح شدهاند و این گونه مباحثات فرضی پیرامون روایات در کتب های فقهی فراوان است و موجب اعتبار بخشی به آنها نمیشود.
7. با توجه به شخصيّت رضا و تسليم و خويشتنداري حضرت زينب علیهاالسلام، با قاطعيت بايد گفت آن زينب كبرائي كه متون اسلامي او را توصيف ميكند، از زمين تا آسمان با زينبی كه اين خبر به وصف آن میپردازد، فاصله دارد. آيا ميتوان گفت اين زينب همان زينبي است كه وقتي جنازه برادرش را در گودال ديد، دستانش را به سوي آسمان گرفت و گفت: «الهِي تَقَبّل مِنّا هَذا القُربَان[17]؛ «خدايا اين قرباني را از ما بپذير.»
مسلم جصّاص، کارگزار ابن زياد، ميگويد: زينب سرش را با چوب محمل شكافت و خون سرش را جاري ساخت تا شماتت دشمنان را باعث شود، امّا پيامآورِ معصوم ِ عاشورا حضرت زين العابدين، علیهالسلام، ميفرمايد:
«ما رَأيْتَ عَمَّتي تصلي الليلَ عَن جُلوس الاّ ليلةَ الحادي عَشَر[18]؛ هرگز نديدم عمهام كه نماز شب را نشسته بخواند، مگر در شب يازدهم.»
افزون بر این در تعدادی از روایتها آمده است که امامحسین علیه السلام زنان فاطمی را از کارهایی همچون گریبانچاکدادن و خراشزدن به صورت، بعد از شهادتشان نهی فرمودهاند و چیزی که مهم است اینکه فراوانی و اعتبار این روایات بیش از روایاتی همچون داستان سر به محمل کوبیدن است. چنانکه در مقاتل معتبر آمده است که امامحسین علیه السلام در شب عاشورا به زنان حرم چنین فرمودند:
یا اُخْتاهُ یا اُمَّ کُلْثُومٍ، وَ أنْتِ یا زَیْنَبُ، وَأنْتِ یا فاطِمَةُ، وَأنْتِ یا رُبابُ، اُنْظُرْنَ إِذا أنَا قُتِلْتُ فَلا تَشْقُقْنَ عَلَیَّ جَیْبا وَلا تَخْمِشْنَ عَلَیَّ وَجْها وَلا تَقُلْنَ عَلَیَّ هَجْرا.[19]
ای خواهرم اُمکلثوم و تو زینب و هم تو ای فاطمه و تو ای رباب، توجه کنید! هرگاه کشته شدم، گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخن ناروا بر زبان جاری نکنید.
همچنین در روایتی دیگر، آن حضرت خواهرشان زینب را اینگونه خطاب قرار میدهند:
یَا أُخْتَاهْ اتَّقِی اللَّهَ وَ تَعَزَّیْ بِعَزَاءِ اللَّهِ وَ اعْلَمِی أَنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ یَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ لَا یَبْقَوْنَ وَ أَنَّ کُلَّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ الَّذِی خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ یَبْعَثُ الْخَلْقَ وَ یَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ أَبِی خَیْرٌ مِنِّی وَ أُمِّی خَیْرٌ مِنِّی وَ أَخِی خَیْرٌ مِنِّی وَ لِی وَ لِکُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أُسْوَةٌ فَعَزَّاهَا بِهَذَا وَ نَحْوِهِ... یَا أُخَیَّةُ إِنِّی أَقْسَمْتُ فَأَبِرِّی قَسَمِی لَا تَشُقِّی عَلَیَّ جَیْباً وَ لَا تَخْمَشِی عَلَیَّ وَجْهاً وَ لَا تَدْعِی عَلَیَّ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَکْت.[20]
ای خواهرم، تقوای الهی را پیشه کن و بهواسطه دلگرمیهایی که خداوند به صابرین داده است خویشتنداری نما. بدان که اهل زمین میمیرند و اهل آسمان باقی نخواهند ماند. همهچیز نابود خواهد شد؛ جز ذات خداوندی که زمین را با قدرتش خلق کرد و مخلوقات را برانگیخته و بهسوی خود بازمیگرداند و او یکتا و واحد است. پدرم بهتر از من بود، مادرم بهتر از من بود و برادرم [هم] برتر از من بود. [همه اینها به شهادت رسیدند] من و آنها و هر مسلمانی چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا میرویم... . ای خواهرم، تو را قسم میدهم و به قسم من وفادار باش. وقتیکه از دنیا رفتم برای من گریبانت را پاره نکن، بهخاطر من صورتت را نخراش و آه و واویلا نکن.
نویسنده کاملالزیارات نیز از اماممحمدباقر علیهالسلام روایت میکند که هنگامیکه امامحسین علیهالسلام درصدد کوچیدن از مدینه برآمد، زنان بنی عبدالمطلب آمدند و به نوحهسرایی پرداختند، تا آنکه امامحسین علیهالسلام به میانشان رفت و فرمود:
أَنْشُدُکُنَّ اللَّهَ أَنْ تُبْدِینَ هَذَا الْأَمْرَ مَعْصِیَةً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِه.
شما را به خدا سوگند مبادا که نافرمانی خدا و رسول باشد که از شما سر بزند.[21]
و مراد آن حضرت از نافرمانی خدا، عزاداریهایی همچون گریبانچاکدادن و خراشیدن صورت بوده است.
همچنین اماممحمدباقر علیهالسلام در روایتی فرمودند:
رسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه علیهاالسلام فرمود:
«إِذَا أَنَا مِتُّ فَلَا تَخْمِشِی عَلَیَّ وَجْهاً، وَ لَا تُرْخِی عَلَیَّ شَعْراً، وَ لَا تُنَادِی بِالْوَیْلِ، وَ لَا تُقِیمِی عَلَیَّ نَائِحَةً.
وقتیکه من از دنیا رفتم بهخاطر من صورت نخراش و مو پریشان مکن و واویلا نکن و بر من نوحه نخوان.
سپس فرمود: این همان معروفی است که خداوند عزوجل در کتابش فرموده. [«وَ لا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ؛[22] و تو را در معروفی نافرمانی نکنند.][23]
در این روایت از زیادهروی در عزاداری حتی برای بهترین بندگان خدا نیز نهی شده است. ایشان با اینکه میدانستند مصیبتشان بر دخترشان فاطمه علیهاالسلام بسیار گران است، آن حضرت را از اعمالی که در عصر جاهلیت مرسوم بود، نهی کردند و از ایشان خواستند تا مراعات متانت را حتی در مرگ پدری چون رسول خدا صلی الله علیه و آله بنماید.
8. علاوه بر آنچه گفته شد بايد توجه داشت كه اگر اين روايت درست هم باشد، الگو قرار دادن آن برای دیگران و نتیجهگیری از آن برای صحت روشهایی همچون قمهزنی بسیار نادرست است، زيرا نه موقعيت قمهزنان، موقعيت زينب، عليهاالسلام، است و نه كار آنها مانند كار آن حضرت است. آیتاللّه شیخ محمدحسین کاشف الغطاء پس از اشاره به داستان سر به محمل کوبیدن مینویسد:
«ولکن این معنی و درجه از درک مصیبت حضرت امامحسین علیهالسلام که ما به آن اشاره کردیم، برای هرکسی مقدور نیست و هر شنوندهای به آن نمیرسد و از هر آزمندی انتظار نمیرود و به صرف اداء و خیالپردازی حاصل نمیشود؛ زیرا این درجه دارای مرتبهای بس والا و جایگاهی بسیار رفیع و شامخ و بلندمرتبه میباشد و فقط از اهل آن انتظار میرود. این درحالی است که بیشتر اشخاصی که این کارها و رفتارها [یعنی قمهزنی و...] را انجام میدهند، بیشتر از روی تظاهر، ریا، تعصب و تملّق آن را به عمل میآورند، بیآنکه قصدی درست و نیت صالحی داشته باشند. با اینکه انجام این اعمال با قصد غیرصحیح و عدم صداقت در نیت، خالی از اشکال نبوده، بلکه حرام است. افزونبر اینکه حرمتبودن این اعمال بهخاطر بعضی از جهات و عوارض زمانی و مکانی [همچون وهنمذهببودن آنها] مضاعف خواهد شد. بنابراین بهترین و پاکیزهترین روش در یادآوری عاشورا و حماسه حسینی، تنها نوحهسرائی، مرثیهخوانی،گریهنمودن برای این گل آستان نبوی صلی الله علیه وآله سلامدادن بر آن بزرگوار، به زیارت آن حضرت رفتن، لعن بر دشمنان ایشان و تبریجستن از ظالمینی که در شهادت آن حضرت مشارکت داشته و به آن راضی بودهاند، است. سلام خداوند بر آن حضرت و پدران و فرزندان برگزیده ایشان باد.»[24]
پینوشت:
[1]. فخرالدین بن محمد طریحی، المنتخب للطريحي في جمع المراثي و الخطب، بیروت: موسسه الاعلمی للمطبوعات،1424هـ ق، ص 464 و محمد باقر مجلسی، بحار الأنوار، چاپ دوم، بيروت: دار إحياء التراث العربي، 1403 ق، ج45، ص114.
[2]. ابي اسحاق اسفرايني، نور العين في مشهد الحسين، تونس: مطبعة المنار، ص 55 و ابي اسحاق اسفرايني، نور العين في مشهد الحسين، نسخة خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، شماره:۶۹۳۷IR، کاتب شیخ محمدباقر گلپایگانی، ص 73.
[3]. نام كامل اين كتاب «نورالعين في مشهد الحسين» است براي نخستين بار دويست سال پيش در سال 1298ق در مصر چاپ شده و پس از آن نيز ده بار در بمبئي و مصر و بغداد چاپ و افست شده است. همة نويسندگاني كه در عاشورا پژوهي با تأمل و تحقيق قلم زدهاند به ساختگي و غيرمستند بودن اين كتاب، تصريح كردهاند. چنانچه شهيد قاضي طباطبايي آن را «از كتب بسيار ضعيف و غير قابل اعتماد» و «مجعوله و ضعيفه و مجهول المؤلف» وصف كرده و نوشته «مقتل اسفرايني پر از جعليات و نقليات قصه سرايان است». كتابشناس بزرگ معاصر، علامه سيد عبدالعزيز طباطبائي يزدي نيز انتساب كتاب را اسفرايني رد كرده و مينويسد: «من احتمال بيشتر ميدهم كه اين كتاب ساختگي، و منسوب به اسفرايني است؛ چرا كه اسلوب آن به آثار قلميِ قرن چهارم نميسازد». (محمد اسفندياري، كتابشناسي تاريخي امام حسين(ع)، چاپ اول، تهران: سازمان چاپ و امنتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380ش، ص64 و محمد صحتي سردرودي، عاشورا پژوهي با رويكردي به تحريف شناسي تاريخ امام حسين، ص64)
[4]. شیخ عباس قمی، منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، قم: انتشارات دلیل، 1379ش، ج2، ص 938.
[5]. ميرزا محمد ارباب، الاربعين الحسينيه، چاپ اسوه، ص232.
[6]. محمد باقر مجلسی، بحار الأنوار، چاپ دوم، بيروت: دار إحياء التراث العربي، 1403 ق، ج45، ص114.
[7]. شیخ عباس قمی، منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، قم: انتشارات دلیل، 1379ش، ج2، ص 939.
[8]. ابي اسحاق اسفرايني، نور العين في مشهد الحسين، تونس: مطبعة المنار، ص 55 و ابي اسحاق اسفرايني، نور العين في مشهد الحسين، نسخة خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، شماره:۶۹۳۷IR، کاتب شیخ محمدباقر گلپایگانی، ص 73.
[9]. تعبیر محمل در نقل کتاب منتخب طریحی دوبار به کار بسته شده که هر دو مورد متعلّق به قسمتی است که در کتاب نورالعین وجود ندارد.
[10]. ابن مشهدى، المزار الکبیر، چ۱، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین، 1419ق، ص505.
[11]. حسینی زبیدی، تاجالعروس، ج۲، چ۱، بیروت: دار الفکر، 1414ق، ص304؛ محمدبنمکرم ابن منظور، لسان العرب، ج۱، چ۳، بیروت: دار صادر، 1414ق، ص660.
[12]. شیخ صدوق،امالي، ص 152.
[13]. الفتوح، ج5، ص127.
[14]. ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى (م 282)، الأخبار الطوال، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال،قم، منشورات الرضى، 1368ش، ص259 و أبو جعفر محمد بن جرير الطبري (م 310)، تاريخالطبري(تاريخ الأمم و الملوك)، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، ط الثانية، 1387/1967، ج5، ص455 و شیخ مفيد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، چاپ اول، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق، ج2، ص113.
[15]. شیخ مفيد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، چاپ اول، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق، ج2، ص113.
[16]. على بن موسى ابن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف، ترجمه احمد فهرى زنجانى، چاپ اول، تهران: جهان، 1348ش، ص145.
[17]. عبد الله بن نور الله بحرانى، عوالم العلوم، چاپ: اول، قم: مؤسسة الإمام المهدى عجّل الله تعالى فرجه الشريف، 1413 ق. ج11، قسم2، ص958
[18]. عبد الله بن نور الله بحرانى، عوالم العلوم، چاپ: اول،قم: مؤسسة الإمام المهدى عجّل الله تعالى فرجه الشريف، 1413 ق. ج11، قسم2، ص953
[19]. علىبنموسىبنطاووس، اللهوف على قتلى الطفوف، ترجمه احمد فهرى زنجانى، چ۱، تهران: جهان، 1348ش، ص82.
[20]. ابو مخنف کوفى، لوط بن یحیى، وقعة الطفّ، چ۳، قم: جامعه مدرسین، 1417ق، ص201؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج۲، چ۱، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق، ص94.
[21]. جعفربنمحمدبنقولویه، کامل الزیارات، چ۱، نجف اشرف: دار المرتضویة، 1356ش، ص96. متأسفانه در بعضی مقاتل معمولاً نسبتهای نادرستی به اهلبیتِ امامحسین علیهالسلام داده میشود که اگر بخواهیم همه این نسبتهای نادرست را بپذیریم و بگوییم که این موارد اختصاص به عزای امامحسین علیهالسلام داشته، بسیاری از محرمات، نعوذ بالله، بهعنوان عزاداری حلال میشود و باید گفت نهضتی که خود داعیه نهیازمنکر داشته مجوز بعضی از محرمات الهی شده است. نمونهای از این نسبتهای نادرست عبارتاند از: سربرهنهبودن حضرت زینب در شب عاشورا در میان نامحرمان (نک: میرزا ابوالحسن شعرانی، ترجمه نفس المهموم، ص199) سربرهنهبودن زنان حرم در روز عاشورا (نک: همان، ص327).
[22]. ممتحنه،12.
[23]. محمدبنیعقوب کلینى، الکافی، ج۱۱، چ۱، قم: دار الحدیث، 1429ق، ص211.
[24]. محمدحسین کاشفالغطاء، الفردوس الأعلى، چ۱، قم: دار أنوار الهدى، 1426ق، ص58.
نظرات شما عزیزان: